مجمع علما و طلاب ارزگان

پایگاه اطلاع رسانی مجمع علما و طلاب ارزگان

مجمع علما و طلاب ارزگان

پایگاه اطلاع رسانی مجمع علما و طلاب ارزگان

مجمع علما و طلاب ارزگان

پایگاه اطلاع رسانی"مجمع علما و طلاب ارزگان" با هدف ارائه اطلاعات مفید در باره تاریخ، جغرافیا و مردم ارزگان، آشنایی با علما، شخصیت ها و معرفی فرهیختگان ارزگانی و آثار علمی آنان، ایجاد شده است.
ساختار سایت، دارای چند محور کلی است که موضوعات متعددی را شامل می شود. بخش "تاریخ ارزگان" حاوی اطلاعاتی در باره گذشته تاریخی، جغرافیا و مردم ارزگان است. در بخش "علمای ارزگان"زندگینامه علمای برجسته ارزگان و خدمات علمی، فرهنگی و سیاسی آنان، قرار داده شده است. در بخش "اندیشوران ارزگانی" به معرفی فعالیت های فرهنگی، تبلیغی و پژوهشی فرهیختگان ارزگانی پرداخته شده و آثار علمی فاخر آنان در قالب صدها کتاب و مقاله، جهت استفاده در اختیار عموم قرار گرفته است. بخش"مشاهیر ارزگان" به معرفی شخصیت های تأثیرگذار در منطقه ارزگان و خدمات آنان اختصاص دارد. در بخش "نشست ها و همایش ها" به معرفی اقدامات ثمر بخش مجمع علما و طلاب ارزگان در برگزاری نشست ها و همایش های علمی، پرداخته شده است که همایش بین المللی ارزگان، یکی از نمونه های بارز آن است(متن مجموعه آثار همایش در پنج جلد، جهت دانلود در سایت قرار داده شده است).
امید است با مساعدت فرهیختگان ارزگانی در غنا بخشی محتوای سایت، این پایگاه به سایت مرجع، برای مخاطبان ارزگانی تبدیل شود.

آخرین نظرات


زندگی نامه: شهید حجت الاسلام سید محمد مظفری
1. تبارشناسی
شهید سید محمد مظفری، فرزند سید رجب علی، فرزند سید نظر، فرزند سید مظفرشاه. در سال 1330ش در قریۀ باغچار، در خانه‌ای روحانی دیده به جهان گشود. شهید سید محمد مظفری که در خانوادۀ علم و فرهنگ و ادب متولد شده است، خود نیز عمر شریفش را در این مسیر گذراند و به فیض علم و عمل نایل شد. وی عاشق خدمت به هم‌نوعان، همشهریان و هم‌وطنان خود بود.  بیانی خوش داشت و شاگردانش را همانند فرزند خود می‌دانست و هیچ‌گاه نصیحت‌ه‍ای پدرانه و دلسوزانه‌شان را از شاگردانش دریغ نکرد. او خدمت را یکی از کمالات دینی و انسانی دانسته و سعی برآن داشت که زمینه‌های خدمت را پیدا کرده و به مردم مظلوم و ستم‌دیده خدمت‌رسانی کند. 

شهید مظفری همواره غمی در دل داشت که ناشی از دیدن رنج و زحمت مردمی بود که سالیان دراز اجاره‌نشینِ زمین‌های پدری و آبایی خود بودند که در دست اغیار بود و دست‌رنج دهقانی آن‌ها در کیسۀ دیگران می‌رفت. روح بزرگ او، این درد را تحمل نکرد، لذا در کنار دیگر خدمات علمی و اجتماعی، تصمیم گرفت که برای بازپس‌گیری زمین‌های غصب‌شده، تلاش کند تا شاید روزنه‌ای پیدا شده و به این درد خاتمه دهد. متأسفانه، این تلاش‌ها نه‌تنها به ثمر نرسید، بلکه سبب بُغض و عداوت قدرتمندان غاصب شد و با همدستی دوستان نادان، زمینۀ شهادت او را فراهم کردند و او را به چنگال نیروهای خلقِ گرگ‌صفت دادند. آن سید بزرگوار را مظلومانه و غریبانه و با صدها تحقیر و توهین، از خانه و کاشانه جدا کردند. شهید مظفری به دور از چشم خانواده و بدون نشانه و بارگاهی به‌سوی جایگاه ابدی‌اش رهسپار شد. در این یادنامه، به‌طور خلاصه به زحمت‌ها و خدمات علمی و اجتماعی او پرداخته می‌شود.
2. دوران کودکی و نوجوانی
سید محمد مظفری پس از گذار از دوران طفولیت و قدم گذاشتن در نوجوانی، آغاز به یادگیری الفبای سواد و آموختن نمود. مقدمات سواد فارسی را نزد پدر روحانی خویش آموخت. وی در همان آغاز، زیرک، باهوش و با استعداد بوده و به‌خوبی در پی رشد و آموختن بود(بیدارگر پارسا، ص166).
3. اساتید دروس مقدماتی حوزوی:
آقای مظفری پس از گذراندن دروس مقدمات فارسی، پای در یادگیری، دروس مقدماتی حوزوی گذاشت. او در ابتدا از محضر استاد ملا محمداسحاق آخوند استفاده کرد. سپس راهی حوزۀ علمیه شیرداغ می‌شود و بخشی از مقدمات را از آخوند شیرداغ، ملا برات، می‌آموزد. بعد از آن که در باغچار، حوزۀ درسی ملا نظر آخوند رونق می‌گیرد، به زادگاه خویش بازمی‌گردد و مدتی را از حوزۀ درسی آخوند باغچار بهره می‌برد(همان).
4. تحصیل در نجف اشرف:
شهید مظفری که علاقۀ وافری به ادامۀ تحصیل در سطوح عالی علوم حوزوی داشت، پس از مدتی استفاده از محضر آخوند باغچار، در سال 1349ش، از اساتید و خانوداه خداحافظی کرده و راهی نجف اشرف می‌شود و در جوار بارگاه ملکوتی  مولی‌الموحدین آقا امیرالمومنین (علیه‌السلام) رحل اقامت می‌گذاردو زانوی تلمذ و شاگردی را نزد اساتید و بزرگواران نجف خم کرده و مشغول به تحصیل می‌شود.
مرحوم مظفری در این مرحله از تحصیل، سطوح متوسطه و عالیه را در محضر استاتید بنام حوزۀ علمیۀ نجف، همچون مرحوم آیت‌الله مدرس افغانی تلمذ کرده و با استعداد سرشاری که داشته است، با پیشرفت سریع و اتمام سطح، وارد حلقۀ درس خارج آیت‌الله‌العظمی خویی می‌شود. علاقۀ وافر او به رشد و شکوفایی و تلاش مضاعفش در مسیر علم‌آموزی سبب می‌شود تا در اندک زمانی در زمرۀ شاگردان ممتاز ایشان به شمار رود. نگارش تقریرات منقّح دروس خارج فقه و اصول مرحوم آیت‌الله‌العظمی خویی، حاصل تلاش و حضور مستمر و شرکت منظم سید محمد مظفری در این دروس بوده است(این تقریرات متأسفانه در دوران انقلاب و مهاجرت به‌علت جنگ و فرار مردم از بین رفت. (بیدار گر پارسا، ص16.) این تقریرات  را بنده (غلام رسول محسنی) نیز در ارزگان، در منزل شهید مظفری دیدم که در دفترهای بزرگ رحلی با رنگ سبز نوشته شده بود). متأسفانه، این مسیر تعالی در تحصیل علوم ومعارف دینی، ادامه پیدا نکرد و در سال 1355ش، رژیم بعثی عراق تصمیم به اخراج طلاب خارجی می‌گیرد و آن‌ها را از عراق اخراج می‌کند که شهید مظفری نیز در این مرحله از عراق اخراج شده و به وطن باز می‌گردد.
در خاطره‌ای از شهید مظفری آمده است: «شهید مظفری از بیت علم، معنویت، سیادت و شهادت بود. او فرزند آقای بزرگ ارزگانی، زادگاه او باغچار و آرامگاه همیشگی (قبر او) مثل قبر مادرش تا ظهور حضرت موعود، امیدی به پیدا کردنش نیست. او کمی از ادبیات مقدماتی را در زادگاه و دیگر مناطق وطن خوانده، ولی پایان تحصیل او حوزه کهن نجف بود او مرد بلندقد و تنومند، پر هیبت و با صلابت بود. زمانی که در حوزۀ علمیۀ امام صادق (علیه السلام) در ارزگان استاد بود، عبای سرمه‌رنگی بلند داشت آن را پوشیده، هر روز از منزلش در کهنه بازار تا مدرسه امام صادق علیه السلام که نزدیک بازار نو بود، از راه سرک (جاده) عمومی رفت‌وآمد می‌نمود. شکوه آن سید بزرگوار برای خودی‌ها غبطه و برای بدخواهانشان حسادت ایجاد می‌نمود. رجال دولتی به او چشم بد داشت و متنفذان اجتماعی غیرخودی چشم دیدن او را نداشتند. مردم مظلوم شیعه و هزاره به هیبت و شوکت او افتخار می‌نموند. مظفری غیر از شخصیت علمی، از موقعیت خانوادگی برخوردار بود. او هم بزرگ بود و هم بزرگ‌زاده. مظفری در عین وقار و صلابت، قلب رئوف و مهربان، دل صافی داشت؛ اگر از کسی رنجیده و عصبانی می‌گردید، بسیار زود برمی‌گشت. آقای مظفری در نجف طلبه سخت‌کوش و پرتلاش بوده و از این رو درس‌های خود را می‌نوشته و بعضی از دست‌نوشته‌های درس خود را به همراهش به ارزگان آورده بود که از جمله، یک مجلد حجیم به‌اندازۀ کتاب لمعه چاپ قدیم (رحلی) دست‌نوشت او را دیدم که با قلم زیبای سبز رنگ نگاشته بود. آدم از دیدن آن لذت می‌برد، کاری که برای طلبه درس‌آموز و نشان از ذوق و زحمت نگارنده آن داشت، جالب است او نه‌تنها درس‌های خود را در نجف با رنگ سبز نگاشته؛ بلکه در ارزگان نیز در نوشته و مکتوباتش از همان رنگ استفاده می‌نمود وخودکار او همیشه رنگ سبز داشت.( محمد امین صادقی ارزگانی، به‌نقل از: پرتوی در تاریخ ارزگان، ص143).
6. خدمات علمی و اجتماعی:
1. مدیریت مدرسۀ امام صادق (علیه السلام)
شهید مظفری پس از آن که به وطن بازگشت، در سال 1356ش، فعالیت‌های علمی و اجتماعی خود را در ارزگان و باغچار آغاز کرد. تدریس و مدیریت مدرسۀ علمیۀ امام صادق (علیه السلام) را برعهده گرفت. این مدرسه توسط مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین سید اسحاق نقوی، در نزدیک بازارِ نو ارزگان، در محلۀ سیدان پایین تأسیس و تکمیل شده بود. او تا زمان دستگیری توسط خلقی‌ها، به مدیریت و تدریس در آن مدرسه مشغول بود. ایشان در کنار امورات مدرسه و تدریس، در مسجد کهنه بازار ارزگان اقامۀ نماز جماعت نیز می‌کرد. مراسم عزاداری سیدالشهداء (علیه السلام) را در مناسبت‌ها و به‌خصوص در ایام محرّم، با شکوه تمام برگزار می‌کرد و در روز عاشورا از مقامات دولتی نیز دعوت نموده و در حضور آن‌ها، به بیان معارف می‌پرداخت و از مظلومیت‌های اهل‌بیت (علیهم السلام) سخن می‌گفت.
2. اقدام به پس‌گرفتن زمین‌های غصب‌شدۀ آبایی باغچار
از دیگر اقدامات اجتماعی شهید مظفری، تلاش برای استرداد زمین‌های مصادره‌شدۀ باغچار بود. او مقدمات این کار را با همکاری بزرگان باغچار فراهم کرد. گروهی از میان مردم به ریاست او انتخاب شدند و عریضه‌ای تدوین کردند و به کابل بردند تا صدای مظلومیت مردم را به گوش مقامات بلندپایۀ دولت خلق افغانستان که سخن از عدالت و احقاق حقوق محرومان می‌زدند، برسانند. اما همانند اقدامات پیشینیان، نتیجه‌ای نداشت. همین اقدام او در تحریک پشتون‌های خلقی ارزگان و سخن‌چینی نزد مقامات محلی و دستگیری او تأثیر زیادی داشت(بیدارگر پارسا، ص167).
شهید مظفری شجاعت کم‌نظیری داشت و از بیان حقایق و دفاع از حقوق مردم باکی نداشت. به‌نقل از آقای عزیزالله غلامی، روزی در یک مراسم ختم در منزل حاجی رجب زوار در کوجی، با حضور مرحوم آقای نقوی، آقای مظفری با اصرار مردم سخنرانی کرد و با صراحت تمام از مصادرۀ ظالمانۀ زمین‌های باغچار توسط پشتون‌های مهاجر ارزگان انتقاد کرد و گفت: «این وضعیت برای مردم ما ننگ است و باید کاری کرد.»(همان، 168).
3. تأسیس حسینیه در باغچار
از دیگر خدمات اجتماعی مرحوم شهید مظفری، احداث حسینیه در زادگاهش باغچار بود. این حسینیه در منطقه و با حمایت مردم و بزرگان آن منطقه ساخته شد. این حسینه تا سال‌های نزدیک به 1370، در اختیار مردم بوده و از آن بهره می‌بردند، اما در سالی که شش جوان را در کوتل باغچار ارزگان سر بریدند، باغچار اندک‌اندک از شیعیان تخلیه شد و این حسینیه بدون استفاده ماند و با تأسف بعد از چند سال تبدیل به یک مخروبه شده است.
7. اندیشۀ سیاسی شهید مظفری:
شهید مظفری در دوران تحصیل در فضایی دور از امور سیاسی و انقلابی بوده است و در آن زمان سیره و سنت غالب در حوزۀ نجف دوری از امور سیاسی و تمرکز بر تحصیل منهای سیاست بوده است. ایشان متأثر از شرایط غالب حوزه ممحض در درس و منزه از سیاست می‌زیسته است؛ ولی در عین حال درک، شعور و شعار سیاسی در وجود او نهفته بود که زود جرقۀ آن زده شده است. در خاطر دارم که ماه آخر پاییز بود، استاد مظفری طبق معمول اول صبح برای تدریس تشریف می‌آورد. وقتی استاد وارد شد کمی خود را گرم کرد، قبل از شروع درس گفت: «بچه‌ها امشب در اخبارِ رادیو اعلام کردند که در ایران شور انقلابی بالا گرفته است، مردم به خیابان‌ها آمده و ضدّ حکومت و نظام شاهی شعار می‌دهند. امام هم اعلامیه داده است و از مردم خواسته که به مبارزه‌شان ادامه دهند. آیا ما هم می‌توانیم اینجا و در کشور خود چنین وضعی به‌وجود بیاوریم؟» و بعد با خود به تبسم گفت: «نه، ما نمی‌توانیم؛ چون اگر حرفی بزنیم و از خود ما بلند می‌شود، کمر ما را می‌شکند.» اما این جملۀ استاد که «از خود ما بلند می‌شود کمر ما را می‌شکند»، آن روز برای ما که کم سن و سال و بی‌تجربه بودیم نامفهوم بود، گذر زمان نشان داد که جملۀ بسیار عمیقی بود که ریشه در یک اصل جامعه‌شناختی دارد. درحالی‌که خود شهید مظفری هم از همین ناحیه ضربه خورد، او کژیها را بر نمی‌تابید؛ چون خود راست‌اندیش و درست‌کردار بود، اهل معامله و زدوبندهای اجتماعی نبود. ازهمین‌رو کمی زود با برخی چالش‌های اجتماعی مواجه شد. او سیاسی بود ولی سیاست‌باز نبود(محمد امین صادقی، دست‌نوشته‌ها، به‌نقل از: پرتوی در تاریخ ارزگان، ص145).
8. دستگیری و شهادت:
حضور فعال و پویای سید محمد مظفری در متن جامعه و در عرصه‌های علمی، مذهبی و اجتماعی، باعث جلب توجه مقامات دولت کمونیستی شد. دولت خلقی هرگز نمی‌توانست وجود عالمان فعال و شجاع و مؤثری، چون مظفری و امثال او را تحمّل کند. ازاین‌رو تصمیم گرفتند که او و چند تن دیگر از بزرگان و منتفذان ارزگان را دستگیر کنند. و آخر الامر هم ، چنین کردند.
روایت دستگیری شهید مظفری: روایت دستگیری مظفری از زبان دکتر سیدمحمد (مبارک) مظفری که خود شاهد آن بود، چنین است: «من (سید محمد) به یاد دارم که بر اساس فرمان مکتوبی که از مرکز پایتخت و ولایت مبنی بر با نفوذ رسیده بود، دو روز قبل از دستگیری شهید مظفری، حزب خلق در ولسوالی ارزگان به‌ریاست ولسوال و اعضای حزب، طی جلسه‌ای رسمی تصویب می‌کند که از شیعیان، ازجمله، مظفری باید بازداشت شود. فردی از شیعیان که از اعضای حزب خلق بوده و در جلسه حضور داشته، این خبر را  به یکی از آشنایان شهید مظفری که فردی آشنا و شیعی بود، می رساند که «خلقی ها تصمیم دارند که آقا صاحب مظفری را دستگیر کنند. هرچه زودتر به وی خبر دهید که چاره‌ای بیندیشد». اما آن فردی که اعضای حزب به او اعتماد می‌کنند که این شخص می‌تواند این خبر ناگوار را به مظفری برساند؛ نه‌تنها خودش به مظفری خبر را نمی‌رساند؛ بلکه آن فرد خلقی را نیز از خبر کردن منع می‌کند که شما هم نباید این کار را کرده و به مظفری خبر دهید. (اسم بردن آن‌ها مصلحت نیست). دو روز بعد، شب‌هنگام مأموران حزب به منزل شهید مظفری هجوم برده و قفل در را می‌شکنند و وارد منزل می‌شوند. از قضا در آن روزهایی که نزدیک عید قربان بود، دو روز جلوتر آقای مظفری با خانواده، به باغچار می‌رود تا در روزهای عید در کنار برادرهایش باشد. وقتی که خلقی ها وارد منزل می‌شوند، خانه را بازرسی می‌کنند، چند «ین» از پول ژاپُن از داخل ساک پدر خانم ایشان، سید طاهرشاه، که تاجر بود پیدا می‌کنند که بعداً همین مسأله را در پرونده‌اش ثبت می‌کنند.»
مأموران نبودن آقای مظفری را به ولسوال گزارش می‌کنند و ولسوال و کمیتۀ مرکزی حزب، به مدیر مدرسۀ لیسۀ ارزگان که از نظر حزبی نفر دوم حزب خلق و دولت در ولسوالی بود، مأموریت می‌دهد که برای دستگیری او به باغچار برود. مدیر با یک عسکر هزاره و این بار با راهنمایی برادر ملک غلام رضای ارز گان، به نام حسن‌جان، راهی باغچار شده و این راهنما بدون اینکه تعللی کرده و مأموران را به بهانه‌ای سرگرم کند و به مظفری خبر دهد که مأموران بدنبال شما هستند، مأموران را مسقیم به خانۀ برادر آقای مظفری می‌برد که مظفری در آن خانه بوده است.
من از بیگانگان هرگز ننالم - که هر چه کرد با من آشنا کرد
بعدازظهر روز جمعه، عید قربان سال 1358ش بود که سروکلّه مأموران پیدا شد و سراغ آقای مظفری را گرفتند. آقا تصمیم گرفت که به چنگ خلقی‌ها نیافتد، از پشت حولی که راه مخفی بود خارج می‌شود، اما متأسفانه عسکر ایشان را دید و همکاری نکرد و به ایشان دستور توقف داد که «اگر برنگردی فیر می‌کنم.» هیچ راه چاره‌ای نبود. این بود که دستور دادند که فوری حاضر شود و با آنها برود. «وقتی برادران دیدند که رفتن وی قطعی است، برادر بزرگم آغا لاله (سید عبدالله) مرا به خانۀ مرحوم ارباب علی‌رحم بدنبال اسب فرستاد. وقتی اسب را آوردم نزدیک غروب شد. برادرم آقای مظفری برای همیشه و آخرین بار، از برادران و خواهران، همسر و خانواده خداحافظی کرده و سوار بر اسب شد و به طرف ارزگان حرکت کرد. من و برادرزداده‌ام، جناب سید ناصرالدین مظفری، همراه ایشان بودیم. تا رسیدیم به محله سیدان، آنجا آقا توقف کرد و به مأموران گفت که «شما خسته شده‌اید، می‌توانید از اهالی محل چای و نان بخواهید و رفع خستگی کنید» گویا نقشه‌ای در سر داشت. اما مأموران قبول نکردند و راه افتادیم تا رسیدیم به انتهای دشت رستم و اول آبادی. در آنجا کنار سرکی که اطرافش درختان انبوه سنجد بود، گروهی از خلقی‌ها ضمن انتظار، منتظر آوردن شهید مظفری بودند. وقتی متوجه شدند، از مدیر به لفظ پشتو سوال کردند که «او را آوردید؟» مدیر گفت «هو» (بلی)، آنها گفتند «دیر شه سو» (بسیار خوب شد.) سپس مسیر را ادامه دادیم تا حدود صد متریِ بندی‌خانه. آنجا مأموران به شهید مظفری دستور دادند که پیاده شود. ایشان از اسب پیاده و ما برای آ خرین بار، برای همیشه از ایشان خداحافظی کردیم و به سمت بندی‌خانه نگاه می‌کردیم و دیدیم آقا را  به داخل زندان بردند(یادداشت‌های سید محمد مظفری، (1400)، به نقل از: بیدار گر پارسا، ص169 و170).
مرحوم آقای نقوی چگونگیِ دستگیری شهید مظفری را در یادداشتی چنین می‌نگارد: «پس از آنکه از قندهار نقل مکان کردم مقداری کتاب و اساس در منزل ارزگان مانده بود، آقای مظفری در این منزل اقامت داشت. او صریح‌الهجه بود... ناسیونالیست‌ها به آقای مظفری حسن‌نیت نداشتند، رژیم کمونیستی تازه روی کار آمده در اثر شیطنت کمونیست‌ها و خلقی‌های محلی، منزل آقای مظفری را بازرسی می‌نماید، اتفاقاً در این روزها آقای سید طاهرشاه، پدر عیال مظفری، از کابل به‌قصد دیدار دختر و دوستان به ارزگان آمده بود، او تاجر بود و از جاپان مال وارد می‌کرد، مظفری و مهمانان همه به ملاقات خانواده در باغچار رفته بودند. کمونیست‌ها با شکستن قفلِ در، وارد منزل آقای مظفری در ارزگان شده و منزل را بازرسی می‌کنند. اتفاقاً در میان ساک آقای سید طاهرشاه نمونۀ پول جاپان پیدا می‌کنند. عبدالخالق، پسر عموی من که در آن خانه جهت محافظت منزل بوده، او را زندانی می‌کند تا مبادا به مظفری خبر برساند. با این وصف، غافلگیرانه به‌سوی باغچار شده و راهنمای خلقی‌ها، مأموران را مستقیم به خانۀ سید عبدالله، برادر بزرگ آقای مظفری، که آقای مظفری در آنجا بود، می‌برد. آقای مظفری می‌خواست به طریقی به جای دیگر مخفی شود، یکی از مأموران که پشت‌بام نظارت داشته، می‌بیند و به دیگر همراهان خود خبر داده و به این ترتیب آقای مظفری بازداشت می‌شود. از ارزگان به تیری و در نتیجه به دست رژیم سفاک به شهادت می‌رسد»( دست‌نوشته‌های آقای سید اسحاق نقوی،ص17، به ‌نقل از: پرتوی در تاریخ ارزگان، ص141).
9.خاطرات تلخ رزوهای اسیری:
سید مظفری در زندان ارزگان فقط دو شب می‌ماند. ازآنجاکه در آن دو روز، کسی از خانوادۀ او در مرکز ارزگان  حضور نداشته است، در اینجا به خاطره‌ای غم‌انگیز از روزهای پس از دستگیری ایشان اشاره می‌شود: روز دوم زندانی شدن آقای مظفری را مرحوم خادم حسین، پسر خدارحم زاهد نقل می‌کند که ما در آن روزها در ارزگان و در بازار بودیم، پس از دستگیری آقای مظفری، خلقی‌ها طبق مسلک‌شان و از باب پیروزی، جشن گرفته و محل مارشی را ترتیب داده بودند و در بازار ارزگان، پیش مسجد عمومی، آقا را در حالی که دست و پایش را به زنجیر و زولانه بسته بودند، آوردند و به مردم نشان می‌دادند که «اخوانی و دشمن خلق را گرفته‌ایم». خلقی‌ها هورا می کشیدند. (سید محمد مظفری، یادداشت. به‌نقل از خادم حسین فرزند خدارحم زاهد. بیدارگر پارسا، ص70).
روایت دیگری نقل مردم عمومی است که از آن صحنه حکایت دارند.
بنا به‌نقل شاهدان عینی که صحنه را دیده و نقل کرده‌اند می‌گو یند، وقتی که آن سید بزرگوار را از باغچار دستگیر و اسیر به ارزگان بردند، او را در «محبس» که در نزدیکی کهنه بازار بود، زندانی کرده، زنجیرو زولانه بر دست و پای او بستند. اما در طی چند روز متوالی در حالی که زنجیر و زولانه بر پای و بر دست او بسته بود، از زندان با پای پیاده تا بازار نو می‌آوردند و جارچی، جار می‌زد که مردم! رهگذاران! در بازار و به محل مسجد برای تماشای فلانی (کذا و کذا که حرف‌های توهین و تحقیرآمیز می‌زدند) جمع شوید. بعد از اجتماع مردم، آن فرزند پیامبر را روی سکوی جلوی مسجد، در حالی که سر او برهنه و دست و پای او به زنجیر بسته بود قرار می‌دادند و یکی از خلقی‌های حکومت حضور می‌یافت و او را با انواع توهین، تحقیر و دشنام مورد زخم زبان قرار داده و تهدید به کیفر ومجازات می‌کرد تا سبب شکنجۀ روحی و عبرت دیگران باشد. به‌گفتۀ شاهدان عینی در همین حالت، باز آقای مظفریِ شجاعت‌پیشه، مثل شیری به‌زنجیربسته، چنان با روحیه و با صلابت روی سکو بلند ایستاده بود که خم به ابرو نمی‌آورد. به‌گفتۀ شاهدان عینی، مردم زیادی برای تماشای این صحنه جمع می‌شدند. اکثر آن‌‌ها غیرخودی‌ها (اهل‌سنت) و خلقی‌های محلی خودی بودند، تعدادی از خودی‌ها با دیدن این صحنه و آن منظرۀ سوزناک، اشک‌ریزان از صحنه دور می‌شدند و می‌رفتند،. اما آقای مظفری در معرض شماتتگران و خلقی‌های بی‌غیرت خودی بر سکوی بلند، اما باصلابت ایستاده و نظاره‌گر دشمنان گرگ‌صفت بود. بعد از پایان برنامه، دوباره ایشان را از همان جاده و سرک عمومی، و در حالی که چند نفر مسلح همراه او بود، پیاده و با دست و پای زنجیربسته به زندان بر می‌گرداند. این جاده، همان جاده و سرکی است که روزی شهید مظفری، هر روز از این مسیر برای حضور در مدرسۀ امام صادق (علیه السلام) با عزت و شوکت، رفت‌وآمد می‌کرد، ولی آن روز در حالی این مسیر را با پای پیاده طی می‌کند که دست و پایش با زنجیر و زولانه بسته و همراه شماتت رهگذرانِ بی‌خرد، راه می رفت(یاداشت‌های صادقی ارزگانی، دربارۀ شهید مظفری، به‌نقل از: پرتوی در تاریخ ارزگان، ص149و150).
پس از تحقیر و توهین در انظار عموم، پس از روز دوم آقای مظفری را با ماشین ویژه و با محافظت شدید به زندان ترین‌کوت انتقال دادند. او ماه آخر پاییز و سه ماه زمستان را در همان زندان به سر برد. در این مدت برادرانش، سید نعمت‌الله و سید عنایت‌الله، در ترین‌کوت با او ارتباط داشتند، آ‌ن‌ها از دو طریق این ارتباط را برقرار کرده بودند؛ یکی از طرف عبدالحکیم، فرزند ارباب شریف شیرداغ که در مستوفیت کار می‌کرد و از اخبار امنیتی آگاه بود و دیگری به‌نام کربلایی خادم، از اهالی شهرستان که چند سال در زندان عمومی بود، اما به‌دلیل اعتمادی که قومندان امنیه به او داشت، روزها از زندان بیرون می‌آمد. چون مورد اطمنان بود، نامه‌ها توسط ایشان مبادله می‌شد. آقای مظفری در یکی از نامه‌هایش از برادرش که مخاطب نامه است، پوزش می‌خواهد که خطش خراب شده، چون هوای زندان آن قدر سرد است که نمی‌تواند قلم را به‌خوبی در دست بگیرد(بیدارگر پارسا، ص171).
10. تلاش برای آزادی:
در مدتی که شهید مظفری در زندان بود، برای اثبات بی‌گناهی و خلاصیِ وی تلاش‌های زیادی شد. برادرانش هر دری را کوفتند و هر راهی را رفتند. پس از جست‌وجو دربارۀ جرم و اتهام او، پیدا کردن چند سکۀ ژاپنی، به‌عنوان علت دستگیری او بیان شد. درحالی‌که آن پول‌ها از ساک مرحوم حاجی سید طاهرشاه ، پدر خانم آقای مظفری، که تاجر بود، پیدا شده است. با این وصف، سید ناصرالدین، پسر برادر شهید مظفری، از ارزگان به کابل می‌رود و سید طاهرشاه را به ترین‌کوت می‌آورد تا شهادت دهد که من تاجر هستم و این پول‌ها از من است، با این حال، این تلاش‌ها راهی به جایی نمی‌برد و زمینه رهایی شهید مظفری فراهم نمی‌شود(سید ناصرالدین مظفری، یادداشت ارسالی (1/12/ 1401). همان، ص172).
11. خاطرات تلخ و سر انجام شهادت:
در اواخر ماه حوت (اسفند ماه) سال 1357ش، به دلیل آغاز انقلاب در هرات و ولایات دیگر، اوضاع متشنج می‌شود. آقای مظفری به برادرش، سید نعمت‌الله، می‌نویسد که فوراً ترین‌کوت را ترک کند و به خانه برگردد، وگرنه او را هم دستگیر می‌کنند. چون در آن روزها فردی مشهور به وکیلْ قیوم‌خان در ترین‌کوت زندانی بود که برادرش، معروف به ملاگی را نیز دستگیر کرده و به زندان انداخته بودند. ملاگی، در ترین‌کوت پی‌گیر کارهای برادرش بود که دستگیر شده بود. بنابراین، در آخرین ارتباط، آقای مظفری قرآن شخصی خودش را با واسطه برای برادرش می‌فرستد و توصیه می‌کند که از خواندش غفلت نکند و در ضمن به او سفارش کرده بود که وقتی به خانه برگشت، آقا لاله (برادر بزرگ) را به جای امنی ببرند؛ چون او نیز جانش در این اوضاع در خطر است(سید محمد مظفری، یادداشت شخصی (1400)، به‌نقل از: همان، ص172).
بعد از آمدن سید نعمت‌الله از ترین‌کوت به باغچار، دیگر رابطه با شهید مظفری قطع می‌شود و هیچ احوالی از شهید مظفری در دست نیست. اما این خبر میان مردم پیچیده بود که بنا به درخواست والی ترین‌کوت (والی غرنی) و موافقت مقامات مرکزی، بنا بود زندانی‌ها آزاد شوند. اما وقتی انقلاب آغاز می‌شود، ناگهان از کابل مکتوب می‌رسد که تمام زندانیان را به قتل برسانند. آن سال‌ها (1370ش) میرزا محسن، فرزند بزرگ مرحوم حاجی خدارحم، از مردم باغچار، در ترین‌کوت مدتی به‌عنوان سرکاتبی کار می‌کرد و بعد از بازنشستگی، در بازار ترین‌کوت دکانداری می‌کرد، وی جریان شهادت زندانیان را از زبان عسگری هزاره که در آنجا، در مرکز پلیس امنیت خدمت می‌کرد شنیده است. میرزا محسن بعد از آمدنش به ایران، آن جریان را چنین بازگو کرده است: «این عسکر در اوقات رخصتی که به دکان ما می‌آمد، این رویداد را نقل می‌کرد که هر شب چند تن از استخبارات (خاد) به عسکرها دستور می‌دادند که افرادی را که نامش در لیست است، از زندان خارج کرده و با دست و پاها و چشم  بسته، به ماشین بیندازند و به سمت محلۀ گچ‌خانه ببرند. وقتی آنجا می‌رسیدیم گودال‌های از قبل آماده شده بود. زندانی‌ها را با همان حالت دست و پا و چشم بسته، در آن گودال‌ها می‌انداختند و تیرباران می‌کردند و بعد روی آن‌ها خاک می‌ریختند. چند شبی این کار تکرار شد تا همۀ زندانی‌ها به‌همین نحو به قتل رسیدند. عسکر چون آقای مظفری را می‌شناخت، گفت آقا صاحب هم جزو همان‌ها بود. من او را شناختم» (همان، ص172 و173).
میرزا  محسن نکتۀ دیگری را از کسانی نقل می‌کرد که از مسیر راهی که در کنار گچ‌خانه بود، برای آوردن هیزم و چوب رفت‌وآمد می کردند: «وقتی ما صبح‌ها از کنار گچ‌خانه عبور می‌کردیم، می‌دیدیم که که خاک‌ها تکان می‌خورد. گویا برخی از زندانی‌ها هنوز زنده بودند، اما چون نیروهای حکومت در آنجا بود، پیره گذاشته بودند، کسی جرأت نداشت که نزدیک برود و بببیند که آنجا چه خبر است» (همان، ص173). بدینسان مظفری در اُفق ارزگان زیبا طلوع نمود و خوش درخشید؛ ولی زود و خونین غروب کرد. شهید مظفری غروب غریبانه‌ای داشت، ولی شهادت به او طلوع جاودانه‌ای بخشید، او عالمانه زیست، شجاعانه رفتار نمود و فراز و فرود زندگی اجتماعی و سیاسی خود را مظلومانه سپری کرد.
12. یادگاران برجامانده:
شهید مظفری، دو فرزند از خود به یادگار خود گذاشته است. او دو بار ازدواج کرده است. بار اول در عراق با دختری از اعراب منطقه طویرج کربلا که ثمرۀ این ازدواج، پسری است به نام سید علی. سید علی یک بار پس از سقوط رژیم صدام به ایران آمد و با اقوام پدری‌اش دیدار کرد و به عراق بازگشت. ایشان در ابتدای زمستان سال 1401 دار فانی را وداع گفت. رژیم بعثی عراق در سال 1355 طلاب خارجی را اخراج کرد و مظفری نیز مجبور شد بدون همسر و فرزند خردسالش آن کشور را ترک کند و به وطن برگردد. چون دیگر امید به بازگشت نداشت، در کابل با دختر سید طاهرشاه، وکیل شورای ملی، ازدواج کرد و نتیجۀ این ازدواج نیز یک پسر به نام سید وحیدالله است(بیدارگر پارسا، ص167).

تهیه کننده: حجت الاسلام غلام رسول محسنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی